آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

یه حرف خوشمزه

طوطی خوش سخن مامان دیشب (٢٤/٠٦/٩٢) با دختر عمه و پسر عمه های من رفته بودیم خونه علی و سحر جون و حسابی هم بهمون خوش گذشت ساعت ١١:٣٠شما هوس آب کردی و سحر جون تو لیوان کیریستالی که تهش قرمز رنگ بود به شما آب داد وشما خوشحال اومدی پیش من وگفتی نسیم شـَبـَت منم گفتم نه مامان جان شربت نیست آبـــه،اما قبول نداشتی و چون قاشق تو لیوان نبود سعی کردی با انگشتات شربت رو هم بزنی که باز نشد و این دفعه لیوان روکج کردی به سمت دهنت وگفتی  شـَبـَت بیا  شـَبـَت بیــــا وای ما رو نمیگی ازخنده مرده بودیم به قول سهراب: کاش دانه های دلم همچو اناری پیدا بود.... تا میدیدی هر دانه،هزار دان...
25 شهريور 1392

26ماه عاشقی

         پسر نازم ببيـن  مـن هم مـثل خــيلي از عـاشـق ها از تـو يـادگاري دارم ولـي يـادگاري   من با بـقيه فـرق دارد  يـادگاري مـن  از تـو سيـنه اي پـُـرعشق و محبته...   حـرفت که مـي شه لبخندی به لبانم میشینه پاره تنم     تـو هــیچ نقـطه ضـعفی نداری !!!!!!!   ولـی مـن دارم!!!!   مـن عـاشـقت هستم ....  وبودنم با بودنت پر رنگ تر میشه فرشته نازم       ماهه آمدی در کنارم وهر روز مرا شیفته خودکردی شاد باش و بخند ک...
24 شهريور 1392

داماد کوچولو

پسر گلم چهارشنبه ٢٠/٠٦/٩٢ عروسی (پسرعمه من) حسین و فرشته جون بود ایشالا خوشبخت بشن عروسی خیلی خوبی بود       دست بابارضا درد نکنه آخه تو این چند روزه شما مدام پیش بابات بودی و فقط شب عروسی به ما ملحق شدی وای که چه کیفی میکردی از شلوغی و ارکست گلم همچین خوشتیپ شده بودی که دل همه رو میبردی اکثر مهمونا از شما عکس انداختن تازه عده ای هم بهمون شماره دادن ...
23 شهريور 1392

سفر به دری یا

پـســــــر نـــــازم   سری پیش همچین دریا بهمون حال داده بود که دوباره تصمیم گفتیم تا تابستون تموم نشده  بریم دریا   به همین خاطر سه شنبه 12/06/92ساعت ١:٣٠ همراه دایی میثم و بهار جون وخاله سمیرا اینها به سمت انزلی(زیبا کنار) حرکت کردیم و تو راه نهار خوردیم و بعد به راهمون ادامه دادیم تا برسیم به در یا وساعت ٦:٣٠ بود که رسیدیم ویلا و بعد از اینکه جابه جا شدیم سریع رفتیم لب دریا و غروب خورشید رو نگاه کردیم و کنار ساحل مدتی قدم زدیم عاشق این مدل راه رفتنتم (موروثیه عزیزم)   چهارشنبه صبح هم رفتیم بازار گیلار و غروب رفتیم خاطره و انزلی و شب ب...
19 شهريور 1392

پسر مهربون و باهوشم

  پسر  ماهه،باهوشم انیشتین کوچولوی مامان آخه نمیدونم ازخدا چه جوری تشکر کنم که یه همچین پسر مهربون وباهوشی روبه ما هدیه داده   خـــدایــا مــمـنونتــم     حالا بگم از هوش بالای این پسر جیگر طلای ما چهارشنبه غروب من و آرتین با هم رفتیم خونه مامان اینها آخه مامانی وبابایی ومیثاق  یه چند روزی رفته بودن مسافرت وما غروب رفتیم آنجا و شام هم موندیم که حوالی ساعت ١٠ بود که آرتین یهو گفت  نسیم ج ی ش   که منم فکر کردم داری با ما شوخی میکنی اما دایپرترو در آوردم  وبا هم رفتیم دستشویی و   بله شما حسابی کارتو انجام دادی و چقدر ...
9 شهريور 1392

777

٥/٦/١٣٩٢    آرتین تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 15 روز و ٧ ساعت و ٧ دقیقه و ٧ ثانیه سن دارد                            پسر مه رویم                                           فرشته محبوبم             &n...
5 شهريور 1392

آرایشگر کوچولو

پسر شیطونم چند روز پیش تو آشپزخونه کار داشتم وشما هم داشتی بازی میکردی که یهو به خودم اومدم دیدم  چند دقیقه ای میشه صدات نمیاد که اومدم تو حال و شما رو این جوری دیدم آخه مامان قربونت بشه از کجا میدونستی باید مدادمشکی رو به چشمات بزنی   حالا خدا رو شکر دختر نشدی                                                        ...
3 شهريور 1392
1